#حِیدَری اَم

#حِیدَری اَم

مرکز نشر آثار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#حِیدَری اَم

#حِیدَری اَم

مرکز نشر آثار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

داستان!

سلام! 

- میلاد، حضرت زهرا را دوست دارد و می‌خواهد شبیه ایشان باشد. مدت‌هاست که عکس کفشی را در اینترنت دیده و پول‌هایش را برای خرید آن جمع کرده است تا اینکه...  

  

یکی از دوستانش که کفشش پاره شده است از او درخواست قرضِ پول می کند!

میلاد دو دل می شود و بالاخره تصمیم خود را می گیرد. و با خودش می گوید: '' کفش های قبلی من هنوز سالم هستند. پس پول را به دوستم میدهم. ''

میلاد به طوری که بقیه دوستان مدرسه متوجه نشوند و آبروی دوستش نرود پول را به دوستش داد!


و اما داستان اینجا تمام نمی شود!


دوست میلاد که حسین نام داشت در راه فقیری را می بیند که به آب و غذا نیاز دارد اما بدون توجه به راه خود ادامه می دهد وقتی به مقصد خود یعنی کفش فروشی می رسد با نصف پول قرض گرفته کفش می خرد ناگهان یاد فقیر می افتد که به آب و غذا نیاز داشت! 

در نتیجه با بقیه پول آب و غذا تهیه می کند و به پیش فقیر می رود و آنها را به او می دهد!

در نتیجه این کار او، وقتی که می خواست پول را به دوستش برگرداند پدرش در مورد افزایش حقوق در این ماه با وی سخن گفت او نیز خوش حال شد و ماجرا را برای پدرش تعریف کرد و پدرش هم میلاد و حسین را تشویق کرد و پولی به حسین داد تا به میلاد بدهد و قرضش را جبران کند! 

وقتی که پیش میلاد می رفت با خود گفت چه پول با برکتی! برهنه ای را پوشاند و فقیری را از گرسنگی و تشنگی نجات داد و آخر هم به صاحبش بازگشت! 

پایان داستان

و اما نتیجه گیری...

ما باید در کار های نیک شتاب کنیم!

قرض دادن برکت می آورد!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد